او مسافری مصمم بود
شهر بارونی


رفت با اتوبوسی که همسفرش دلم بود


با کمی سرعت در جاده ای خیس از باران سیاه از شب با لحظه ای درنگ


اما مصمم رفت و من در کناره ی جاده در لحظه ای توقف و بازگشت منتظر ماندم


اما او مسافری بود مصمم به رفتن و من بالاجبار و به رسم روزگار قلبم را پشت پای او کردم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: ادامه مطلب